اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 86 خرداد 10
شاید شنیده باشید که ژانویه ی امسال ( 2005 ) چهارصدمین سال انتشار کتاب « دن کیشوت » نوشته ی " میگویل دو سروانتس " به عنوان ماندگارترین و پر فروش ترین کتاب دنیا پس از کتاب مقدس، توسط اسپانیایی ها جشن گرفته شد.
چند شب پیش در منزل، با پسرم سید احمد در این باره صحبت می کردیم.. گفتم: همیشه دوست داشتم این کتاب را مطالعه کنم اما به دلیل حجم زیاد آن ( 1000 صفحه ) هرگز جرأت نکرده ام که مبادا گرفتاری های اجرایی و فعالیت های مهم تر فرهنگی ، باعث ناتمام ماندن آن شود – که من از کار ناتمام خوشم نمی آید – ولی دوست دارم فرصتی دست دهد و آن را بخوانم و با سروانتس بیشتر آشنا شوم.
پسرم به اتاق خود رفت و یک کتاب آورد و گفت : اگر می خواهید با او و قلمش آشنا شوید، این هم یکی از کتاب های او و برای آشنایی با وی کافی است .
کتاب « ازدواج رندانه » با ترجمه ی اسماعیل فلزی که شامل چند داستان از سروانتس است.
توفیقی حاصل شد تا ظرف سه شب از ساعت 12 تا 2 بامداد – آن هم در رختخواب -- دو داستان از آن به نام های " ازدواج رندانه " و " کولی کوچک " یعنی حدود 190 صفحه را مطالعه کنم... ولی بعد از مطالعه ی این دو داستان ، کتاب را کنار گذاشتم. نه اینکه خسته شده باشم ، نه ... بلکه احساس نیاز بیشتری نکردم.
به نظرم رسید که ساختار داستان های سروانتس ( حد اقل در این دو داستان که من خواندم ) از قدرت ، استحکام و قصه پردازی منطقی بر خوردار نیست. تمام داستان حول و حوش یکی دو شخصیت دور می زند که عمده ی ماجرا، گفتگوهای میان آن هاست و همین گفتگوهاست که قالب اصلی رمان را شکل می دهد و تعداد صفحات کتاب را بالا می برد... گفتگوهایی که بیشتر اخلاقی است و برداشت زودرس خواننده را به همراه دارد.
این گفتگوها در واقع ، حدیث نفس هر انسانی است که می تواند در نزاع بین نفس اماره و نفس لوامه ی او جریان داشته باشد. نزاع بین عقل و هوس هر انسانی که می تواند شرافتمندانه یا رذیلانه زندگی کند.
ماجرای زندگی سروانتس -- آنقدر که من خوانده ام -- سربازی وی، زندانی شدن های مکرر وی، و گاه ناموفق بودنش در مشاغل دولتی و کارهای رسمی و ... همه و همه، تأثیر بسزائی در شکل گیری شخصیت ها و ساختار رمان و گفتگوهای به تصویر کشیده شده دارد.
به یقین مجموعه ی همین فراز و نشیب ها، افت و خیزها، تحولات و د گرگونی های او و کنش ها و واکنش های دوران اوست که هم کتاب هایش را حجیم و هم دیالوگ ها را بسیار زیاد و گاه خسته کننده ؛ و در عین حال، به دلیل همه جانبه نگری و رو در رویی مناسب خوبی و بدی، خیر و شر و ... آن را دلنشین و ماندگار کرده است.
به خاطر همین، شاید بتوان گفت که مضامین و محتوای داستان های سروانتس ، اغلب ، واگویه های او با خویشتن خویش است. و شاید به همین دلیل است که گفته اند -- و البته نمی دانم گوینده کیست -- که دن کیشوت را نباید کمتر از سه بار خواند:
یک بار باید در جوانی خوانده شود. چون این کتاب ، کتاب جوانان است در روزهای شادابی و احساس های جوانانه و قهقهه های مستانه.
بار دیگر در میانسالی ؛ زیرا کتابی خاص است برای آنان در دوران تدبر و شادی های محتاطانه.
و در نهایت و برای بار سوم باید در دوران پیری خوانده شود. چون کتابی است برای دوره ی پیری و ایام تبسم های عارفانه و اندیشه های عاقلانه.
اگر این حرف درست باشد به نظر من، روح حاکم بر تمام کارهای سروانتس یکی است. البته این یک ارزیابی کلی و قضاوت زودرس به حساب می آید؛ زیرا با خواندن دو داستان کوتاه 200 صفحه ای ، نباید این گونه شجاعانه و بی محابا داوری کرد.
فعلاً همین ... شاید روزی « دن کیشوت » را نیز خواندم و حرف دیگری برای گفتن پیدا کردم و شاید هم خواندم و باز هم نظرم همین بود... نمی دانم..؟!!
تا نظر شما که دن کیشوت را خوانده اید، چه باشد...؟